ای همراز ای همرنگ
ای بی من و هميشه با من!
ياد تو چون پرستوها،يا چون لك لك های مهاجر،لحظه لحظه به باغ خيالم سفر ميكند
گفتی كه هر شب واژه های شعرم را با اشك می شويی
من هم هر لحظه ياد تو را در پريشانی خيال می پيچم
ای عطر عاطفه!
گفتی كه با شعر من همسفر يادی
پروازت مبارك باد
من هم هنگامی كه مرغان دريايی پرواز شوخ و شنگ خود را می آغازند
و گه گاه بر موج تن می سايند،سفر را در ذهنم تداعی می كنند
سفری كه آرزويش آسان است و پرواز مشكل.
ای نزديك دور!
و ای دور نزديك!
خطی است در كنار افق و دوردست درياها كه خط جدايی ماست
تو هنگامی كه بر بال های عقاب سفر نشستی،پرواز كردی و از آن خط گذشتی
اما آن خط برای من خط جداييست،گويی آن خط،
ديوار حصار بلنديست
و من و تو در دو سوی ديوار فرياد می زنيم و اشك می ريزيم
يكدگر را می شناسيم،صدای هم را می شنويم
اما دريغ!
چهره ی هم را نمی بينيم
و چه سخت است،شنيدن و نديدن
دوست داشتن و به هم نرسيدن
در خيال من اين ديوار تا كهكشان برافراشته است
اما من نا اميد نيستم
يكی در سينه ام فرياد می زند پرواز كن
بر تارك ديوار خواهی رسيد،و از آن سو همزادت را و عشقت را خواهی نگريست
هزاران حيف،پر می زنم اما پرواز نه
گويی دست صيادی پر های پرواز مرا بريده است
شوق پرواز هست اما قدرت پرواز نه،
خورشيد من!غروب شفق را به تماشا می نشينم
سفر خورشيد را می گويم،چه زيبا سفر ميكند
اما چه غريب،چه تنها،چه بی كس،چه بی مشايعت
چون عروسی با تو ابر،همانند عروس بی مادر
نخست می خندد و سپس می گريد،و آرام آرام به ديار تو می آيد
من غروبش را مينگرم و تو طلوعش را
من وداعش را مي شنوم و تو سلامش را
من بدرودش را و تو درودش را
از من قهر می كند و با تو آشتی
می خواهم به او پيغام بدهم تا از سوی من ببوسدت
اما صدايم را نمی شنود و در هاله ی ابر پنهان می شود
گاه به قول بچه ها دالی ميكند و گاه می گريزد
او می رود و من ميگريم
او بدرود می گويد و من در دل به تو درود ميفرستم
در اين هنگام است كه لبخند تو را در بركه ی اشك خويش تماشا می كنم
و چه تماشای دلپذيری
خود را فريب می دهم كه اگر من ميگريم
تو ميخندی!
و اگر پيام آور من نيست،
لاجرم نگاه مرا با تو هماهنگ و متصل می كند
اگر هيچ نيست
اگر بی پيام من به سوی تو می آيد
دست كم يك نقطه ی نگاه مشترك كه هست
يك نقطه ی اتصال،يك بهانه ی ديدار
ببين به چه چيزها دلخوشم!
آری من با غروب خورشيد می گريم،و تو با طلوع او مي خندی
اما نمی دانم چرا در همان لحظه،
ناگهان چشمان فريبنده ات را در هاله يی از ابر می نگرم
كه كريم تر از ابر می گريد،و بلور اشك های كريمانه ات
از ميان مژگان سياهت از ميان يك جفت چشم نگران و غمگين
از ميان ابر،از ميان افق جوانه می زند و می شكفد
و در اقيانوسی دور می چكد
سقوط اشكهای تو در آب ها،موج بر می انگيزد و طوفان را به آشوب دعوت ميكند
ای غمگين،ای زاده ی غم!
ای نشاط و ای فرزند نشاط!
ای واژه ی صفا و صميميت!
ای معنی كرامت!
ای همه ايثار!
ای عشق و ای تجسم محبت!
ای همه پرواز!
هر شب كه با ياد تو به خلوت می روم
در اين آهنگم كه سازهای شعر را كوك كنم
و نوت های واژه ها را بنويسم
و هماهنگی كلمات را به انتظار بنشينم
تا در تالار سكوت،احساس خود را روی چنگی افسونگر يپاشم
واژه های رقصنده،چون رنگين حباب هايی در رويا و در بلندای خيالم در هم ميلولند
و چون قطرات اشك رنگين در هم می لرزند
و رنگين كمان شعر در شرق انديشه ام و بر ديواره ی افق خيالم تقش می بندد
سپس همه آهنگ می شوند،هماهنگ می شوند
وزن می شوند،شور و حال می شوند
و شعر می شوند
شعری كه تو می پسندی
ای من،ای همزاد!
ای همسفر سالهای زندگی ام!
سالهاست و شايد قرنهاست كه من و تو يك روح در دو پيكريم
يك معنی در دو واژه ايم
يك خورشيد در دو آسمانيم
يك عشق در دو سينه ايم
و يك هستی در دو نيمه ايم
شايد هم از يك روح دو پيكر ساخته باشند
نازنينم!
خيلی حرف دارم
اشكم اجازه می دهد كه بنويسم و بنويسم
اما يكی در سينه ام می گويد نه،ننويس
شايد او نخواند،شايد دوست نداشته باشد
آيا راست می گويد ؟
بدرود
شب بخير...
در ره لیلی مجنون باید شد. در ره لیلی چه خطرها باید دید. ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست. گویند کسان که بهشت خواهی یاکه دوست . ای بیخبران بهشت با دوست نکوست. خیلی زیبا بود امیدوارم همیشه خوشبخت باشی ارزوی سلامتی برای شما دارم
77150 بازدید
66 بازدید امروز
24 بازدید دیروز
165 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian