سرگذشت

از بچگیم یادم میاد.................همیشه سر خورده بودم
بی کس و تنها و غریب...............چی بگم افسرده بودم
همش میگفتم ای خدا.....کاشکی یه روز مرده بودم
میخوام واست ناله کنم...............یک کمی درد و دل کنم
شاید تو این دنیا فقط ..........من نباشم شکوه کنم
خیلی زیادن مثه من.....................اشکاشونو قایم کنن
آدم مغروری بودم............نقاب به صورت میزدم
تا هیچ کسی ندونه ...................غم تو دلم زیاد دارم
یه هم زبون نداشتم.....................واسش درد ودل کنم
تویی که مادر نداری............پیش کسی جا نداری
میدونی چرا....؟!
واسه اینکه حرف دلتو میتونی به مادرت بگی
وقتی به دیگرون بگی..............میگن آخی چه طفلکی!
دفعه ی بعد که باز بگی...میگن بابا حالمونو بهم زدی
مادر که خسته نمیشه.................سنگ صبور تو میشه
وقتی نوازشت کنه.........غمهاتو بیرون میکنه
خلاصه کنم واست جونم.............یه روز دیدم که داغونم
گفتم یه دوری بزنم............داره بالا میاد جونم
رفتم توی خیابون......................خسته و زار و نالون
دیدم یکی پیدا شد...........مجذوب حرف من شد
گفتم خدایا خودشه......................اینم نقاب میپوشه
میتونه درکم کنه..............آخه اون مثل منه
ای خدا جون چی میشه............بخواد با من دوست بشه
دو سه باری که دیدمش.....فکر کردم که میفهممش
چه دوستای خوبی میشیم...........سنگ صبور هم میشیم
یه حسی داشتم که نگو.......انگار عاشق شدم یهو
بهم میگفت دوستت دارم.................اصلا نمیشد باورم
یعنی منم عاشقشم؟..........نکنه که وابسته بشم!
بعدش ولم کنه بره...................باز تو چشام غم بیاره
به من میگفت آروم میشم.......اسمتو وقتی میارم
گفتم بهش تو راست میگی...........منم چنین حسی دارم
فکر میکردم اونو دارم.........تو دنیا کمبود ندارم
غصه هامم کم شد باهاش........عشقم و میریختم به پاش
حرفاش واسم تازگی داشت...روی لبم بوسه میکاشت
اما دیدم یواش یواش.............تو غصه ها تنهام میذاشت
میگفت خودم غصه دارم ......حوصله ی تورو ندارم
ولی هواتو خوب دارم
هر وقتی که آروم شدی بیا پیشم من باهاتم!
گفتم خدایا چرا من؟!....به این میگن عاشق شدن؟
نکنه داره شیطون میشه...............این فقط فکر خودشه
نمیدونم کجا برم........به کی بگم.......درد دلم!
یعنی منو دوست نداره................داره سر کارم میذاره!
دروغ میگه که عاشقه................مثل گل شقایقه؟
حسم میگه خسته شده...................کم آورده نادم شده
شاید دیگه میخواد بره!.........عشق منم دربدره
اون که قد من غم نداره..............باید بگم اون حق داره
نفرت دارم از عاشقی......دلبری دروغکی
اینا فقط تو قصه هاست.............حرفا همه باد هواست
از عاشقی خسته شدم........میخوام که عاشق نباشم
سرم و بندازم پایین......................زار بزنم فقط همین
من نباید عاشق بشم ....شاید ...... باید تنها باشم
عشقامون فرجام نداره ................اوستا کریم خبر داره
چکار کنم دوسش دارم...اگه بره اینو میدونم ..میمیرم
انقدر غم وغصه دارم.......................طاقت اینو ندارم
شعرم داره تموم میشه.....اشکام رو دفتر میپاشه
میدونی چیه....؟!.........................عاشقیم بد دردیه
عاشقی دل سپردنه .......برای عشقی مردنه
اما دورش تموم شده..................قصه و افسانه شده
وقتی که عاشق نباشی....فکر میکنی که چی باشه!
عاشق میشی بعد میبینی.........یه چالشه......یه چالشه!
دنیا واست جهنمه..........نگید که عشق یه مرحمه

متن از گندم